بدیهی است که تحمل علوم که در واقع باری است بر روح و فکر انسان، مانند تحمل اثقال و احمال است که آن هم باری بر تن انسان است، و همان طور که بارها بر تن و بدن گاهی سنگین و گاهی سبک است بارها برروح و فکر انسان هم گاهی سنگین وگاهی سبک است. به همین دلیل ائمه اطهار علیهم السلام والصلاة در تعلیمات خودشان مؤکدا سفارش کرده اند که هر وقت بخواهید کسی را به دین خدا دعوت کنید، استعداد او را در نظر بگیرید و فراخور استعداد او را مکلف کنید. خداوند در قرآن می فرماید: لایکلف الله نفسا الا ما اتیها و جای دیگر می فرماید: الا وسعها. یعنی خداوند به میزان قدرت و استعدادی که به انسان داده است او را مکلف می کند. در حدیثی دیگر امام صادق علیه السلام می فرماید: ایمان هفت سهم است که در هر سهمی از آن، انسانها تکلیف معینی پیدا می کنند. کسی که یک هفتم نیروی ایمان دارد، به یک هفتم از دستورات مکلف می شود و آن که دو هفتم و یا سه هفتم یا بیشتر دارد، به همان میزان تکلیفش بالا می رود. ما می توانیم روی این رابطه احکام الهی را برای کودکان تجزیه کنیم. دختران و پسران که کمتر تحمل تشنگی و گرسنگی را دارند، آنها را در چند ساعت و یا نصف روز، به روزه داری مکلف کنیم، نصف روز را به جای یک روز بشناسیم. یا نماز را تجزیه کنیم و ابتدا آنها را به ذکر ساده یا سجود و رکوع ساده مکلف کنیم. در هر صورت قدرت فکری و عقلی انسان مانند نیروی بدن آنهاست. بارهای سبکتر و یا سنگینتر علم و دانش را نمی تواند تحمل کند. امام علیه السلام در حدیث عقل و جهل می فرماید: احادیث آل محمد خیلی سنگین است. فقط پیغمبران مرسل یا فرشتگان مقرب و یا مؤمنینی که خداوند قلب آنها را به ایمان امتحان کرده است می توانند احادیث ما را تحمل نمایند و دیگران طاقت فراگیری احادیث مشکل را ندارند. مثلا یک نفر براساس قدرت اعجازی که دارد به دیگری می گوید: من کوه را از جای خود بر می دارم و به جای دیگر می برم. شنونده که این عمل را به استعداد خود می سنجد، او را مسخره می کند و سخن او را باور نمی کند. به همین ترتیب دعوت پیغمبران و ادعای آنها را تکذیب می کردند و آنها را دیوانه می خواندند زیرا از علمی سخن می گفتند که فوق استعداد مردم بود. به همین دلیل خداوند در تعلیمات خود، اول به انسان قدرت و استعداد روحی می دهد و سپس براساس همان استعداد او را مکلف به تکالیف جهاد و هجرت می کند. شاید یکی از بندگان خدا توان جهاد مالی داشته باشد ولی قدرت فدا کردن جان خود را نداشته باشد، پس او مکلف به جهاد مالی می شود تا وقتی که توان جهاد به نفس را پیدا کند. انسانها هم در تعلیمات خود، برابر استعدادها کتاب نوشته اند و مکتب های خود را به کلاس های مختلف تقسیم کرده اند. هیچ کس قدرت ندارد به شاگرد خود استعداد بدهد و براساس استعداد تعلیمات عالی تر و بالاتر یا شاگرد خود داشته باشد، فقط خداوند متعال است که بر اثر تمرینات عملی، قدرت و استعداد فکری انسان را بالا میبرد و علوم سنگینتری را به او می اموزد. به همین دلیل خداوند متعال در قرآن به پیغمبران می گوید که شما نمی توانید مردم را هدایت کنید، نمی توانید کسی را شنوا و بینا کنید، شما فقط می توانید حقایق را یادآوری کنید لیکن هدایت به حقایق به دست خداوند متعال است. با این که شأن پیغمبران، هدایت انسانها است، خدا می فرماید: هدایت انسانها فقط با خداست. انک لا تهدی من احببت و لکن الله یهدی من یشاء. هدایتی که به خداوند متعال اختصاص دارد و به دست انسانها قابل وقوع نیست، هدایت تکوینی است. هدایت تکوینی یعنی پیدایش قدرت مهم و استعداد فراگیری علم و دانش. خداوند با بخشیدن روح ایمان و استحکام دادن به اعصاب که مجاری روح هستند، قدرت و استعداد انسان را بالا می برد؛ براساس همین قدرت بیشتر تعلیمات انسانها نافع و مفید واقع می شود. ظهور قدرت و استعداد بیشتر دروجود انسان تا بتواند علوم را درک کند، متوقف بر دو چیز است. یکی تشدید و استحکام بیشتر اعصاب و دیگر اضافه شدن نیروی روح، درست مانند اضافه شدن ولتاژ برق که همراه آن باید سیمها و سیم کشی ها هم استحکام بیشتری بیاید. معلوم است که پیدایش چنین قدرت و استعدادی از نوع خلقت است نه از نوع تعلیمات. و بر پایه همین خلقت تعلیمات انسانها و درک روایت و احادیث آسان می شود. خداوند متعال در معرفی پیدایش روح علم به پیغمبر اکرم (ص) می فرماید: و کذالک اوحینا الیک روحا من امرنا، ما کنت تدری ما الکتاب و لا الایمان. می فرماید: ما روح به تو وحی کردیم. بدیهی است که این روح معنای همان روحیه و پیدایش قدرت فهم است که پایه و مایه تعلیم و تعلم خواهد بود. با این مقدمه ثابت می شود که بیش از تعلیمات خدا یا انسانها پیدایش قدرت و استعداد لازم است که آن به دست خدا و به اراده او است. خدا نخست در پیغمبران استعداد به وجود می آورد و بعد به آنها علم می آموزد. (تنزیل الکتاب)