دلایل عجز و ناتوانی انسان در برابر خدا
حضرت در ابتدای خطبه، خدا را به این كیفیت ستایش میكند كه گویندگان، از گفتن حمد او و آمارگران، از شمردن آمار نعمتهای او و كوشش كنندگان از ادای حق او عاجزند. و شاید آن حضرت، بهترین وصف خدا را، اقرار و اعتراف به عجز میداند. یعنی همین قدر كه از ستایش خدا، و شمردن نعمتهای او عاجزم، این احساس عجز، دلیل كمال من در ستایش خدا، و دلیل بهترین ستایش، برای خداوند متعال است. در روایتها هم دارید كه ائمه فرمودهاند: كمال المعرفه، العجز عن المعرفه. یعنی معرفت تو وقتی به كمال رسیده كه بدانی از شناخت ذات خداوند متعال عاجزی. آیات قرآن هم در همه جا انسانها را امر میكند كه كار خود را به خدا واگذار كنند، و خدا را وكیل خود قرار دهند. به ارادة خود حركت نكنند مگرآن كه خدا آنها را حركت دهد و خود به خود به این راه نروند مگر خدا آنها را ببرد. به ارادة خود نگویند، مگر خدا با زبان آنها بگوید. دلیل این كه خداوند، همه جا ما را امر میكند كار خود را به او واگذاریم و در امور خود به او وكالت بدهیم، اینها همه دلیل عجز و ناتوانی انسان است كه به ارادة خود در كارها اقدام نكند، گرچه آن كارها از نوع اعمال خوب و پسندیده باشد. آیا من خدا را حمد كنم یا خدا حمد خود را بر زبان من جاری كند ؟ من نعمتهای خدا را شماره كنم، و یا خدا نعمتهای خود را برای من بشمارد؟ من به اجتهاد خود حق خدا را ادا كنم یا خدا مرا چنان بسازد و حركت دهد تا به وسیلة من و با حركت دادن من به حق خود برسد؟ اگر اینطور فكر میكنم كه این كارها با من است و من نمیتوانم در این راه ها حركت كنم و این وظایف را انجام دهم، این فكر دلیل این حقیقت است كه من در برابر خدا، كسی یا چیزی هستم از من برای خدا و یا برای خودم كاری ساخته است. من میتوانم ستایش خدا را به جای آورم. و حق خدا را ادا كنم. اگر من چنین هستم، پس كسی و چیزی هستم در برابر خدا، استقلال و آزادی دارم و كاری از من ساخته میشود و این عقیده با آیات مذكور و حدیثی كه ذكر شد منافات دارد، زیرا همه جا خدا میگوید: كار خود را به خدا واگذار كن و خدا را وكیل خود قرار بده. در صورتی وظیفه دارم كار خود را به خدا واگذار كنم كه از دست خودم برای خودم كاری ساخته نباشد و در صورتی مأمورم كه خدا را وكیل خود قرار دهم كه نتوانم كار خود را به اراده و آزادی خود انجام دهم. حدیث مذكور میگوید: معرفت شما وقتی كامل میشود كه ناتوانی خود را از معرفت خدا درك كنی و بدانی كه عاجزی. با این حساب، دلایل قرآنی و حدیثی، همه جا نشان میدهد كه از خود ما برای خودمان كاری ساخته نیست، بلكه بایستی ما صرفا از خدا خواهش و تقاضا و تمنا داشته باشیم و از او بخواهیم كه ما را آن چنان كه پسند او باشد به ثمر برساند. برای اثبات عجز و ناتوانی ما در انجام كارهای مربوط به خدا، دلیل عقلی و نقلی بسیار است. دلایل نقلی مانند همین حدیث و آیات كه میگوید: كار خود را به خدا واگذار كنید و حدیث مشهور دیگر كه میفرمایند: خط تكامل و حركت به سوی خدا، از موی باریكتر و از شمشیر برندهتر است. معنای حدیث همین است كه ما از حركت در این راه عاجزیم و هرگز نمیتوانیم به میزان یك واحد در میلیونها، حركت و تعادل خود را حفظ كنیم. زیرا اگر اعتدال و استقامت پیدا كنیم، تیزی و تندی این راه، ما را شقه میكند و اگر به طرف راست و چپ هم منحرف شویم، سقوط، حتمیت پیدا میكند. معروف است كه میگویند: سنگ بزرگ علامت نزدن است. چگونه خدا، ما انسانهای جاهل و غافل را مكلف میكند كه در این خط از موی باریكتر و از شمشیر برنده تر حركت كنیم. اگر متوقف شویم، از تكامل باز میمانیم، از زندگی بهشتی محروم میشویم و اگر هم حركت كنیم، سقوط ما حتمیت پیدا میكند. پس بر خداوند متعال و مربیان آسمانی واجب میشود راه دیگری به ما نشان دهند و نقشة دیگر برای ما ترسیم كنند و آن راه همین راه تفویض است. یعنی ما دست خود را به دست خدا بسپاریم و از او تمنا و تقاضا كنیم تا ما را ببرد و به مقصد برساند. معنای آیة اهدنا الصراط المستقیم همین است است. ما در این آیه از خدا تقاضا میكنیم كه راه را به ما بنمایاند و خودش ما را از آن راه ببرد و به مقصد برساند، نه این كه راه را به بنمایاند و حركت را به خود ما واگذار كند كه این راهنمائی به وسیله انبیاء انجام گرفته، پس جایی برای این آیة شریفه و تكرار آن در نمازها باقی نمیماند، مگر این كه بگوییم این هدایت به معنای هدایت الی الطریق نیست، بلكه به معنای ایصال الی المطلوب است. یعنی خدا ما را ببرد و برساند، نه این كه ما برویم و برسیم. و اما دلیل عقلی عجز انسان، از حركت در خط تكامل: این را میدانیم كه خداوند متعال در وجود خود و در صفات وجود خود، بینهایت است. محدودیت، خواه به معنای كمّی باشد یا به معنای كیفی، در ذات مقدس خداوند متعال نیست. محدودیت كمّی، به این معنا كه پهنة وجود خدا و یا دایرة وجود او، ابتدا و انتهای زمانی و یا مكانی داشته باشد. چنان كه همة مخلوقات، در محدودة ابتدا و انتها هستند، خداوند متعال هم در این محدوده باشد و این محدودیت، برهان ناتوانی خداوند متعال است. زیرا هیچ محدودی در خارج حدّ خود نمیتواند تصرفاتی داشته باشد و كاری انجام دهد. اگر ما فكر كنیم كه دایرة وجود خدا مانند دایرة نور خورشید و یا بالاتر، در میلیونها سال نوری به آخر میرسد كه از آن جا به بعد در اختیار خدا نیست، این محدودیت، دلیل عجز خداوند متعال است، بلكه خدا از نظر زمان و مكان بینهایت است. بدون اول و بدون آخر. و این اولیت و آخریت كه خداوند در بعضی آیات، خود را بدان وصف میكند مانند: هو الاوّل و الاخر و الظاهر و الباطن، اولیت به معنای پیش از خلایق تا بینهایت است. آخریت هم به معنای بعد از خلایق تا بینهایت. پس اولیت و آخریت، در قیاس با خلق ، حادث و محدود است، نه در قیاس با وجود خدا كه بگوییم خداوند در وجود خود، اول و آخر پیدا میكند. چون خداوند در وجود خود بینهایت است، پس بینهایت با ابتدا و انتها سازگار نیست. با این حساب، سعة وجود خدا از نظر زمان و مكان نامتناهی است، و او محیط به زمان و مكان است. و اما محدودیت كیفی، به معنای صفات خدا و آثار وجودی و ارادی خداوند متعال است. مثلاً بگوییم خدا تا كجا و چقدر میتواند قدرت به كار برد، و یا تا كجا و چقدر میداند و میتواند، و یا چقدر میتواند خلق كند و روزی دهد و بپروراند؟ تا چه اندازه، فیض خود را میتواند به بندگان خود برساند؟ آیا خداوند متعال، در بروز دادن این صفات و این امكانات كه آثار وجودی و ارادی او میباشد، محدودیت پیدا میكند؟ مثلا بگوییم: اگر چندین هزار برابر آن چه خلق نموده، در یك آن و یك ثانیه خلق كند و یا اصلا كاری نكند و چیزی خلق ننماید. بگوییم در این دو ثانیه حال خدا تفاوت پیدا میكند. در آن ثانیه كه چیزی خلق نمیكند، آرامش و استراحت دارد و در ثانیه دیگر كه این همه مخلوقات را میآفریند كمی خستگی پیدا میكند و تغییر حالت میدهد! اگر چنین باشد، از نظر آثار وجودی و ارادی خود محدود است. تا میزان معینی میتواند آثار وجودی خود را وانمود سازد. لذا در اخبار و روایات هم به طور اطلاق، كمّ و كیف، از وجود خدا نفی شده است. در احادیث كافی میفرمایند: كیف الكیف فلا كیف له و این الاین فلا این له. یعنی كمیتها و كیفیتها را خلق میكند و خودش كمیت و كیفیت ندارد. با این حساب، اگر گویندگان كه خدا را حمد و ستایش میكنند و یا آمارگران كه میخواهند نعمتهای خدا را بشمارند، و یا مجتهدین و كوششكنندگان كه میخواهند حق خدا را ادا كنند، چندین میلیارد برابر موجودیها باشند، و در بینهایت، زمان و مكان هم به حمد خدا مشغول شوند، باز هم حمد آنها و شمارش آنها از نوع عدد و حركت است كه با اعداد و ارقام ، كمّی و كیفی و مراتبی به حساب میآیند و این اعداد با بینهایت سازگار نیست. عدد هرگز به بینهایت نمیرسد. پس اگر كسی ادعا كند كه به حمد خدا رسیده، و نعمتهای او را شمارش كرده و یا حق او را ادا نموده، ادعایی است خلاف واقع و خلاف حقیقت. در این جا سوال و جوابی به وجود میآید كه ضمن آن حقیقت مطلب شناخته میشود. آن سوال این است كه آیا هدف خدا از خلقت آدم و عالم، پیدایش معرفت كامل و ادای حق خودش نیست؟ یعنی آیا خدا نمیخواهد انسانها به خودش معرفت كامل پیدا كنند، و او را چنان كه شایسته اوست ستایش نمایند و در برابر نعمتها، شكر او را به جای آورند؟ اگر خدا از خلق عالم و آدم، چنین هدفی دارد، با چه وسیله و از چه راه به هدف خود میرسد، و چنان كه شایسته اوست شناخته میشود؟ اگر بگوییم كه چنین هدفی ندارد، خلقت او لغو است، و اگر بگوییم چنین هدفی دارد و این هدف به وسیله خلایق او تأمین میشود، این جملات در این خطبه و آیاتی كه گفته شد درست نیست زیرا حركت و معرفت خلق متناهی است و متناهی به نامتناهی نمیرسد. جواب این است كه البته هدف خدا از خلقت عالم و آدم همین است كه كاملا چنان كه خود را میشناسد، شناخته شده و همچنین حق او كاملا ادا گردد. در واقع، خلق خدا آن چنان باشند كه خدا میخواهد و مطلوب خدا میباشد، نه آن چنان كه خلق خدا میخواهد و مطلوب خلق خدا میباشد زیرا آن چنان كه ما خود را میخواهیم و آن معارفی كه ما برای خود در نظر میگیریم و طالب آن هستیم یا حمد خدا را با آن كیفیتی كه ما میتوانیم درك كنیم و خدا را ستایش كنیم، هیچ یك از این خواهشها و خواسته های ما متناسب با خواست خدا و هدف او نیست. تقریبا صنایع فكری ما كه همین علوم و معارف و ستایشها میباشد مانند صنایع دستی ماست. آیا ما با دست خود و ارادة خود میتوانیم چیزی بسازیم كه صد درصد با صنایع خدا رقابت كند و مانند آنها باشد تا در نتیجه مورد پسند خداوند متعال واقع شود؟ مثلا گلی یا برگی یا میوهای بسازیم صد در صد مطابق گلی كه خدا میسازد؟ یا حیوانی بسازیم صد در صد مانند حیوان و انسانی باشد كه خدا میسازد ؟ اگر توانستیم با دست و ارادة خود، یك چنین صنایعی به وجود آوریم، بر خدا واجب و لازم میشود كه همان نمرات و درجات كه به خود میدهد كه چنین مخلوقات ساخته، به ما بدهد كه مصنوعاتی مانند او ساخته ایم، ولیكن شما میبینید و میدانید كه چقدر صنایع دستی ارادی ما از صنایع خدا فاصله دارد و چنان است كه خدا میفرماید: اگر تمام دانشمندان عالم جمع شوند، نمیتوانند مگسی و یا پشهای بسازند. صنایع فكری ما نیز به همین میزان و شاید هم بیشتر از این از صنایع علمی خدا فاصله دارد. من خدا را حمد میكنم و گمان میكنم كه خیلی خوب حمد كرده ام و یا معرفت و ایمان به خدا پیدا كرده ام و خیال میكنم كه چنان معرفتی دارم كه خدا میخواهد و یا چنان ایمانی كه مطلوب خدا واقع میشود با این كه معرفت و ایمان من در مقایسه با آن معرفت ایمانی كه مطلوب خداست خیلی فاصله دارد. پس خداوند همان طوری كه نمیتواند صنایع دستی مرا به جای صنایع دستی خودش بشناسد. ممكن نیست كه صنایع فكری و علمی مرا هم به جای صنایع علمی خود بشناسد، زیرا خدا ناقص را ناقص میشناسد و كامل را كامل میشناسد و در این شناسایی اشتباه نمیكند ولیكن ما انسانها گاهی ناقص را به جای كامل و كامل را به جای ناقص می شناسیم و اشتباه میكنیم. به همین مناسبت است كه مولا علی ابن ابیطالب، در یكی از دعاها و خواهش های عجیب خود عرض میكند: اللهم انت كما احب فاجعلنی كما تحب. یعنی پروردگارا، تو چنانی كه من دوست دارم؛ چنان خدایی هستی كه من می پسندم؛ خودت مرا یك چنین بنده ای قرار بده كه پسند تو باشم. مفهوم دعای حضرت این است كه من عاجزم از این كه خود را چنان بسازم و تربیت كنم كه مورد پسند تو واقع شوم. به هر كیفیت كه خود را بسازم، باز هم در برابر آن چه تو میسازی و میتوانی بسازی صفرم، اما خودت میتوانی آن چنان مرا بسازی كه پسند تو واقع شوم و مطلوب تو باشم. همین دعای مولا جواب سئوالی است كه در بالا مطرح شده است. اگر ما خود را اسباب و ابزار دست خدا قرار دهیم، خدا چنان معرفتی به ما بدهد كه پسند او باشیم و چنان علمی كه پسند او باشد یا چنان ستایشی كه مناسب وجود خداوند متعال باشد. در این واگذاری كه ما اسباب و ابزار ارادة خدا باشیم و خدا ما را به ثمر برساند. البته خدا قوت دارد كه با زبان ما چنان خود را ستایش كند كه شایسته او باشد، یا چنان معارفی در ما به وجود آورد كه عرفان واقعی خود او باشد. ما در این حالت و در این صورت خدا را چنان حمد كرده ایم كه شایسته او بوده و چنان شناخته ایم كه خود او خودش را میشناسد و حق او را هم چنان كه شایستة اوست ادا كردهایم، ولیكن در این حالت، ما نبوده ایم كه خدا را حمد كرده ایم و خدا را شناخته ایم بلكه خدا بوده است كه ما را به خود عالم و عارف نموده است. شاید ما میتوانیم از این حالت كه صد در صد در اختیار خدا هستیم، خودیت خود را رها كرده ایم تا خودیت خود در ما تحقق پیدا كند از این حالت، شاید میشود به فنای فی ا… و بقاء بالله، تعبیر كرد. البته خداوند در این تفویض كامل و واگذاری كارها به خود او، ما را چنان تربیت میكند و به ثمر میرساند كه هدف خود او خواسته خود او باشد . ما را به یك معرفت نامتناهی و به یك حمد نامتناهی و رعایت حق نامتناهی مجهز میكند و در عین حال میتوانیم بگوییم كه خداوند از خلق خود به هدف كامل خود رسیده است، و آن چنان كه خواسته شناخته شده است كه مجهولی در فكر انسان باقی نگذاشته است. پس فرمایشات امیرالمؤمنین علیهالسلام كه بندگان خدا را عاجز میداند كه حق او را ادا كنند و یا چنان كه شایسته اوست حمد و سپاس كنند، آن بندگانی هستند كه به ارادة خود فعالیت میكنند و با نیرو و قدرت خود تلاش میكنند تا خدا را ستایش نمایند. البته انسانها در فكر و اراده و علم و عمل خود محدودند، و محدود به نامحدود نمیرسد، هرچند كه زیاد باشد و در همین رابطه فرموده اند: كمال المعرفه العجز عن المعرفه. زیرا انسانی كه در شعاع تعلیم و تربیت خدا قرار گیرد و خود را كاملا تسلیم و تفویض امر خدا كند، به اصطلاح عرفاء، باقی فیالله، یا فانی بالله گردد، در آن صورت، این انسان نیست كه خدا را میشناسد و حق خدا را ادا میكند، بلكه خداست كه به وسیلة این انسان، معارف خود را ظاهر میسازد. (تفسیر خطبه اول نهج البلاغه)