انسانها در ابتدای خلقت از روز تولد تا روزی که به عقل و شعور و تشخیص نرسیده اند آزاد مطلق و بی بند و بار هستند. ضدّ قانون و نظام و ضدّ نجاست و طهارت و ضدّ حق و باطل شناسی. دوره بی بند و باری که انسان از آزادی مطلق استفاده میکند و هیچ قید و قانونی را قبول ندارد، این زمان را دوره کودکی و کودکستانی می نامند. در حال و وضع کودکان دقت کنید، به قول معروف آتش پاره اند. همه چیز را بهم می ریزند و نظام زندگی را خراب می کنند، نجاست و طهارت نمی شناسند، حق پدرو مادری و برادری و خواهری را رعایت نمی کنند، عاقبت به زمانی می رسند که می توانید با تعلیمات و تبلیغات و یا تنبیهات آنها را به نظام درآورید. نظام زندگی را به آنها می آموزید و به او می فهمانید که در صورتی مورد قبول شماست که نظام را حفظ کند و در اطاعت بزرگترها باشد. از همین زمان که می تواند حافظ نظام زندگی باشد، تمرینات دینی هم شروع می شود. به پدرو مادر دستور داده اند که اگر دوست دارید فرزندان حقوق پدرو مادری شما را رعایت کنند در اطاعت شما باشند، آنها را ملزم به اطاعت خدا کنید. لذا پیش از آن که عقل کامل پیدا کنند به پدر و مادر دستور داده اند دختران از نُه سالگی و پسران از پانزده سالگی وادار به نماز خواندن و روزه گرفتن کنند و اطاعت خدا را بیاموزند. شما حق خدا را در فکر فرزندان خود زنده کنید، خداوند حتما حق شما را در فکر فرزندان زنده می کند. اگر حق خدا را در فکر فرزندان نادیده گرفتند، قهرا حق خود شما پدر و مادر هم در نظر فرزندان لغویت پیدا می کند. کمتر فرزندی پیدا می شود که در اطاعت خدا باشد ولیکن حق پدر و مادر را رعایت نکند. خدا اصل تمامی حقوق و نظامات است. تا انسانها در نظام اطاعت خدا قرار نگیرند نظام طبیعی و انسانی پیدا نمی کنند و عاقبت از رعایت چنین اصل بزرگی که اطاعت خدا باشد باز می مانند. در صورتی که حق خدا ضایع شود تمامی حقوق ضایع می گردد. لذا اولین تحول در وجود انسان که آن را درجه مینامند و می تواند پله ای بالاتر از طبیعت باشد، اعتقاد به حق خدا و خلق خداست. انسان را با این اعتقاد که خود را ملزم به رعایت حق خدا و پدرو مادر و دیگران می داند و از تضییع حقوق دیگران وحشت دارد، دارای حال بندگی می نامند. او خود را بنده خدا می داند، از اعمال ضدّ دینی و ضدّ انسانی و ضدّ خدایی مانند ظلم و دزدی و غارت وحشت دارد. گرچه ممکن است اشتباه کند یا در یک نظام باطل قرارگیرد و ظالم شناخته شود ولیکن ظلم به عنوان معصیت خدا یا ظلم به عنوان اشتباه و فرهنگ غلط، فرق دارد. استثمارگران، اول فکر انسانها را غارت میکنند و دین و فرهنگ آنها را ضایع میکنند و بجای دین و فرهنگ درست، فرهنگ کفر و گناه را رواج می دهند، ظلم را به صورت عدالت، حق شناسی را بصورت حق ناشناسی رواج می دهند و جای خدا، بتها را در افکار مردم نصب می کنند و بعد آنها را وادار به قتل و غارت و ظلم به دیگران می کنند. ظلم های اشتباهی و یا فرهنگ های غلط، مخالفت با این تحول که خود را بنده خدا می داند و در نظام الهی قرار گرفته، ندارد. (ممکن است هدایت شود) سربازی که در میدان جنگ با پیشوای برحق می جنگد و فکر میکند با پیشوای ظالم می جنگد و پیشوای ظالم را یاری می کند و او را برحق می داند. به عقیده خود، آن امام بر حق، کافر است و او را می کُشد و پیشوای ظالم را عادل می داند و ظالم را یاری می کند. این حالات و حرکات اشتباهی یا فرهنگ های غلط منافات با فطرت خداخواهی و خداجویی انسان ندارد. پس اولین تحول بعد از دوره کودکی و کودکستان، همان زمانی است که انسان وجود خدا را احساس می کند و خود را در قید بندگی او قرار می دهد. این یک تحولی است از آزادی و بی بند و باری به دوران بلوغ و ظهور آثار بندگی خدا در وجود انسان. هرکسی در ذات خود و وجدان و فطرت خود, خود را مقید به اطاعت خدایی می داند که خالق اوست. این حالت و این فهم را بندگی می نامند. انسان در این حال، عبدالله است، بنده خدا است. چرا که عقیده به خدایی دارد که خالق عالم و آدم است گرچه معرفت به خدا ندارد. استثمارگران، بت یا حیوانی را مقابل فکر او عَلَم می کنند و آن را به عنوان واسطه بین انسان و خدا معرفی می کنند و اطاعت از او را اطاعت از خدا و معصیت آن را معصیت خدا نشان می دهند. پس این حالت ذاتی و فطری که انسان در قضاوت وجدانی خود آفریننده را قبول دارد و خود را ملزم به اطاعت او می داند، این حالت اولین پله ای است که او را از قضاوت طبیعت بالاتر کشیده و در اطاعت خدایی که فوق طبیعت است قرار داده از این مرحله تا جایی که عارف کامل یا بنده خالص و کامل و عالم و عارف می گردد، هفت درجه یا هفت نوع تحول پیدا می شود که از این تحولات و کلاسهای وجودی، تعبیر به هفت طبقه زمین و آسمان شده است. بعد از پیدایش بندگی که انسان خدا را همین قدر می شناسد که غیر از مخلوقات است، در تحول دوم قرار می گیرد که حالت دانش آموزی و دانشجویی است. در این حال از خدای خود می خواهد او را هدایت کند و به علم و دانش مجهز کند. این حالت را در مکتب انبیاء, نبوت می نامند و در مکاتب بشری و انسانی، دانش آموز می دانند که انسان به عقیده خشک و خالی اکتفا نمی کند و به فکر این است که خود را به علم و دانش مجهز کند و خدا را یا وسائط بین خود و خدا را چنان که هستند به صفات الوهیت و پیشوایی بشناسد. نبوت به معنی خبرگیری و خبریابی از یک موجود غایب است که خداوند متعال است. از همین حالات، درجات و درکات انسان ها شروع می شود. درجات به معنای انتخاب فکر بهتر و بالاتر و خدای بهتر و بالاتر و انسان های بهتر و بالاتر و اعمال بهتر و بالاتر. به محض این که گرایش به خدا و خوبی ها در انسان پیدا می شود از این گرایش تعبیر به درجه و درجات می شود. در این حال انسان، زن باشد یا مرد، آدم خوبی شناخته می شود. در ارتباط با جامعه خویش، خوش برخورد و خوش رفتار می شود. با قیافه باز و خندان با آنها روبرو می شود به آنها سلام می دهد و تا بتواند خدمت می کند. اولین خدمتی که از دست همه کس برای همه کس ساخته است، برخورد خوب، سلام دادن و جواب گرفتن است. در ارتباط با مردم به انسانیت مردم احترام می گذارد. هرکسی را در قیافه خود می بیند، برایش حرمت قائل است که در برخورد با او قیافه اش باز و خوش اخلاق است. این انسان، بنده خدا و دانش آموز مکتب خدا شناخته می شود. دلش به عشق و محبت خداوند متعال و اولیاء خدا مجهز می شود، در جامعه به خوبی شناخته می شود زیرا اگر بتواند خیر و برکتی به مردم می رساند و اگر نتواند لااقل ضرری نمی رساند. پس اولین درجه که خداطلبی باشد بندگی نامیده می شود. اولین درجه نیکان، نشان و مدال بندگی خدا است و اولین درکه بَدان و بدکاران، کفرو گناه و ضدّیت با خدا و خوبی ها می باشد. این حالت ابتدایی در نیکان، ایمان شناخته شده و در بَدان و بدکاران, کفر. سپس اولین صنعت و اولین حالت بعد از احساس بندگی خدا، کسب علم و دستور از خدا و اطاعت از خداوند متعال است. زیرا اطاعت بدون دستور، قابل ظهور نیست. به زبان حال از خدای خود علم و دانش می طلبد و می گوید پروردگارا چه خدمتی از من ساخته است و چه عملی انجام دهم که بهتر و بیشتر رضایت تو را جلب کنم. یک چنین حالتی که خواهش و تقاضای علم و دستور از خداوند متعال است را نبوت می نامند، یعنی آگاهی یافتن به موارد رضا و غضب خداوند متعال. این حالت دانشجویی را تفقّه می نامند و چنین انسان دانشجویی را فقیه و یا مجتهد می نامند. مدتی شاید طولانی, این دو حالت، یعنی بندگی و نبوت، و یا حالت تفقه و دانشجویی در انسان ها طول می کشد. بعضی ها پیش از آن که تقرب به خدا پیدا کنند و مصالح و مفاسد زندگی را بدانند از دنیا می روند. سرمایه آنها در عالم آخرت همان حالت بندگی است که خدا را به عنوان مولا و آقای خود شناخته اند و از دنیا رفته اند و بعضی درهمین زندگی دنیا به مقام نبوت یا فقاهت می رسند تا اندازه ای مجهز به علم و دانش می شوند و از دار دنیا می روند، و بعضی ها در تحول سوم و چهارم قرار می گیرند. لذا انسان های کامل پیشرفته فارغ التحصیل در مکتب خدا، خیلی کم هستند. به ندرت اتفاق می افتد که انسانی پیش از مرگ مجهز به علم و حکمت الهی می شود و از دنیا برود. در میان یکصد و بیست و چهارپیغمبر که همان شاگردان خداوند متعالند، بعضی درحال بندگی و بعضی درحال نبوت و بعضی درمقام رسالت و در این میان فقط یک نفر از آنها تکامل واقعی خود را بدست آورده که دائم ملاقات با خدا دارد و خداوند متعال اسرار خلقت و تربیت را به او آموخته و به کمال مطلق که معراج است نائل شده و خداوند تمام علم خود و کتاب خود را براو نازل فرموده و دین و دانش خود را به وسیله او تکمیل نموده و در اختیار مردم گذاشته است. آن یک نفر پیغمبرخاتم (ص) است. در آینده هم انسان دیگری لازم است که با استعداد کامل خود بتواند حکومت خدا و ائمه (ع) را قبول کند تا به وسیله او حکومت الهی دایرگردد و فرج واقعی و حقیقی برای مردم حاصل شود. پس این زندگی انسان ها از تولد تا مرگ، یک دوره درس و دانشگاه است که خداوند برای مردم دایر نموده است. تحول سوم را رسالت می نامند. مرحله چهارم، ورود به فضای حکمت است. علم و دانش که از جهل انسان یا شک و شبهه شروع می شود همین طور در فکر انسان درجه به درجه به صورت تکامل رتبی بالا و بالا می رود تا به دروازه حکمت می رسد. علم کامل حیات بخش را حکمت می نامند. حکمت، سرمایه امامت است. پیغمبران خدا زمانی که علم آنها تبدیل به حکمت می شود امام مردم شناخته می شوند و خداوند مقدرات مردم را در دنیا و آخرت به آنها واگذار می کند. کسانی که در مرحله نبوت یا رسالت هستند و فقط احکام و دستورات زندگی را یاد گرفته اند مانند مریضی هستند که از دکتر معالج نسخه می گیرد او در نسخه خود چند دستور به صورت امرو نهی می نویسد به مریض دستور می دهد از چه غذاها و آب و هواهایی استفاده کند و از چه غذاهایی پرهیز نماید. نسخهها از اول تا آخر دستور طبیب است ولیکن علم طب و حکمت، طبابت نیست. فرق مریضی که نسخه دکتر را در اختیاردارد با طبیبی که علم طبابت را و خاصیت دواها و غذاها را در اختیار دارد، مانند تفاوت علم و حکمت است. لذا میتوانیم مرحله چهارم را بعد از رسالت, مرحله حکمت و دانشجویی بنامیم. نبوت و رسالت مرحله دانشآموزی و فراگیری احکام و دستورات است و مرحله چهارم, دانشجویی و آشنایی به حکمت دستورات خدا و اولیاء خداست. مثلا ابتدا به مردم دستور می دهند که نماز بخوانند و روزه بگیرند و سایر احکام اجتماعی و همه جا احکام است ولیکن فراگیری این دستورات گرچه علم است چنان قدرتی ندارد که صددرصد انسان را از رویارویی با عوامل مرض حفظ کند. مریض ها با این همه دستور که می گیرند باز هم مریض هستند و کمتر میتوانند سلامتی کامل بدست آورند ولیکن دکترها که از حکمت دستورات و نتائج آنها آگاهی دارند می توانند سلامتی خود را حفظ کنند. پیغمبران هم در مکتب خدا بعد از دوران دانش آموزی که نبوت و رسالت است به فکر فراگیری حکمت احکام خدا هستند تا سرّ دستورات را بدانند و نفع و ضرر آنها را بشناسند، علمشان تبدیل به حکمت شود. حکمت، علم کاملی است که انسان را در مسیر ترقی و تکامل هماهنگ با خداوند متعال می کند. لذا خداوند حکمت را در قرآن تعریف می کند می فرماید: حکمت علمی است که خداوند به هرکسی که او را دوست دارد و طالب حکمت است تعلیم می دهد و کسی که علم خود را تبدیل به حکمت کند خیر و برکتش برای خود و دیگران تا بینهایت زیاد می شود. ومن یؤتی الحکمة فقد اوتی خیرا کثیرا. حکمت سه کلمه است که به عربی می گویند: لما- بما- کیف… ترجمه فارسی آن این است: با چه چیزی خلایق خلق می شود؟ مصالح ساخت عالم و آدم چیست؟ به چه منظوری خلایق خلق می شود؟ هدف خدا از خلقت چیست؟ چگونه و چطور و با چه هندسه و قانونی خلایق ساخته می شوند؟ هرکس این سه کلمه را به تمام حقیقتی که دارد بشناسد و بداند، در دین خدا حکیم شناخته می شود. این سه کلمه حکمت هم کلاس های پنجم، ششم و هفتم را تشکیل میدهد و کلاس هشتم هم لقاء اللهی است. (تفسیر سوره مجادله)